یه روزی شاه عباس داشته از یک کوچه ای همراه با همراهانش رد می شده میبینه پیرمردی در حال کاشتن درخته ازش میپرسه چکار میکنی؟میگه دارم درخت میکارم(ازاین به بعد شاه عباس(ش) و پیرمرد(پ))
ش:چه درختی؟
پ:درخت گردو
ش:حالا این درخت کی محصول و بار میده؟
پ:حدود 15 سال دیگه!
ش: بذار ببینم مگه تو چقدر دیگه زنده میمونی؟
پ:حداکثر 4،5 سال
ش:پس واسه چی داری این درخت رو میکاری؟
پ:دیگران کاشتند ما خوردیم ما میکاریم دیگران بخورند
شاه عباس واقعا از این حرف و تفکر خوشش میاد و دستور میده یه کیسه طلا به پیرمرد پاداش بدهند پیرمرد وقتی کیسه طلا رو میگیره به شاه میگه:حالا دیدی همین الان درختم ثمره داد؟و بازم شاه رو شگفت زده میکنه و شاه دوباره یه کیسه طلا بهش پاداش میده!!!
:: موضوعات مرتبط:
داستانک ,
,
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5